Monday, February 27, 2006

زندگی برای لذت / زندگی با لذت

Being good does not make you as much happy as being happy makes you good." - don't remember who!
"کامَ زاتَ سوکَ"
کام (لذت) زاینده سوگ (رنج) است. 1

لذت پیامد فرایندی است که موجودات دارای دستگاه عصبی پیچیده توسط آن سازگاری خود با تنش را رمزگذاری می‌کند. به بیان ساده‌تر، لذت احساس حاصل از برطرف شدن یک نیاز در موجود زنده دارای دستگاه عصبی پیچیده است. بدین ترتیب، موجود زنده هنگامی لذت را تجربه می‌کند که تنشی موجود باشد و وی خود را با آن سازگار نماید. اما هر چه تنش پیچیده‌تر باشد، سازوکار رمزگذارنده آن (یعنی دستگاه عصبی) نیز پیچیده‌تر و در نتیجه حساس‌تر و آسیب‌پذیرتر و همچنین خطاهای ممکن در فرآیند ارزیابی تنش و رمزگذاری آن نیز متنوع‌تر و پیچیده‌تر خواهند بود. خطا در این سازوکار از آنرو خطرناک است که دقت موجود زنده را در برآورد میزان سازگاری خود با تنش، کاهش داده و از این طریق بقای آن را در مواجهه با تنش به خطر می‌اندازد. وخیم‌ترین نتیجه این خطاها را می‌توان بصورت مرگ بر اثر خطای حسی یا خودکشی در اشکال بسیار افراطی آن نظیر افرادی که از داروهای روانگردان و توهم‌زا استفاده می‌کنند یا در افراد مبتلا به افسردگی‌های حاد مشاهده کرد. 1
یکی از فراگیرترین و پنهان‌ترین این خطاها، نشانه گرفتن نمادها یا منابع لذت برای بدست آوردن خود آن است. هنگامی که شیوه خاصی از سازگاری با یک تنش خاص هنجار شده و در ماشین اجتماعی نمادگذاری می‌شود، رابطه نماد با آنچه که نمادگذاری می‌کند بدیهی انگاشته شده و توجه خودآگاه به آن کاهش می‌یابد. در این حالت، فرد بجای تلاش برای سازگار شدن با تنش که لذت نشانه و نتیجه قطعی آن است، ممکن است برای بدست آوردن لذت تلاش ‌کند و در این راه تنش را نادیده بگیرد. 1
این زمانی رخ می‌دهد که معنا بعنوان عنصر سازماندهنده فرایند سازگاری با تنش غایب باشد و فرد برای سازگاری با تنش، راهبردهایی را برگزیند که در نظام اجتماعی در غالب راهبردهای هنجارین و از پیش‌آماده صورت‌بندی شده‌اند. این راهبردها با آنکه طیف وسیعی از تنش‌ها که انسان‌ها عموماً با آن درگیر هستند را در بر می‌گیرد و برای همه آن‌ها پاسخ‌های کمابیش یکسانی ارایه می‌کند که کمینه سازگاری (و در نتیجه لذت) را تضمین می‌کنند، در عین حال هیچگاه بهینه‌ترین راه سازگاری نیستند و تنها پس از منطبق کردن آن‌ها بر شرایط ویژه هر تنش بخصوص کارآمد می‌شوند. و این مناسب‌سازی راهبرد برای هر تنش بخصوص فرایندیست که نیازمند بررسی، اعمال تغییرات متناسب با نیاز و انتخاب آگاهانه است (چیزی شبیه تفاوت راه‌انداز ابزار مختص یک سخت‌افزار خاص یا راه‌انداز ابزارهایی که بطور عمومی با رده‌ای از سخت‌افزارهای مشابه قابل استفاده هستند. یا نرم‌افزارهایی که بصورت بسته‌های آماده برای یک کار خاص وجود دارد، یا نرم‌افزاری که برای شرایط بخصوصی از همان کار، ویژه یک کابر بخصوص طراحی شده‌اند). 1
اگر این فرایند مناسب‌سازی راهبرد هنجارین از راه بررسی، تغییر و انتخاب آگاهنه آن غایب باشد، و فرد راهبردهای هنجارین از پیش تعریف شده را بدون اندیشیدن و درک سازوکارشان برگزیند خود را گرفتار شرایطی می‌بیند که با وجود تلاش فراوان، تنش همچنان پابرجاست و ممکن است به این منتهی شود که فرد ناتوانی خود در پیگیری این راهبردها (نومیدی و ضعف نفس) یا اساساً ناکارآمدی این راهبردها بطور کلی (هنجارشکنی) را نتیجه بگیرد. در این حالت نه تنها لذتی بدست نمی‌آورد، بلکه با تحمل تنش، قدرت و بقای خویش را نیز به مخاطره می‌افکند. مثالی در این رابطه می‌تواند روشنگر باشد. 1
تأمین انرژی و مواد لازم برای ادامه حیات یکی از ساده‌ترین و در عین حال پربسامدترین تنش‌های پیش روی هر موجود زنده است که رمز متناظر با آن در دستگاه عصبی، احساسی است که آنرا عموماً گرسنگی می‌نامیم. این احساس از طریق سازوکاری پیچیده، موجود زنده را به رفتارهایی وا می‌دارد که هدفشان جستجو و یافتن مواد غذایی است. سازگار شدن با این تنش عبارتست از دریافت میزان کافی از انرژی، آب، ویتامین‌ها و مواد معدنی. بدن انرژی مورد نیاز خود را عمدتاً از کربوهیدرات‌ها بدست می‌آورد که نشاسته‌ها و قندها را در بر می‌گیرند. با توجه به اهمیت این مواد برای ادامه زندگی، انتخاب طبیعی در چندین میلیون سال گذشته ما را به حس‌گرهایی مجهز کرده که توسط آن‌ها می‌توانیم یکی از قدیمی‌ترین، فراوان‌ترین و ارزشمندترین این مواد، یعنی قندهای پنج‌کربنی حلقوی ساده را در غذای خود تشخیص دهیم. این حسگرها که در نوک زبان واقع شده‌اند در برخورد با این مواد پیامی را به دستگاه اعصاب مرکزی مخابره می‌کنند که در سطح روانی بصورت درک مزه شیرین تفسیر می‌شود. دستگاه عصبی ما در واکنش به دریافت مواد غذایی، ماده دیگری را سنتز و آزاد می‌کند (انواعی از پلی‌پپتیدها). رها شدن این انتقال‌دهنده عصبی (نوروترانسمیتر) در سطح فیزیولوژیک، همان رویدادی است که بازنمایی آن در سطح روانی بصورت لذت درک می‌شود. بدین ترتیب خوردن توسط موجود زنده لذت‌بخش تلقی می‌شود. 1
اما در بسیاری از موارد، خوردن نه برای سازگاری با تنش نیاز به انرژی، بلکه تنها برای تجربه لذت حاصل از آن، یعنی آزاد شدن همان انتقال‌دهنده‌های عصبی انجام می‌گیرد. و این معمولاً در مواجه با تنشی جدید و چالش‌برانگیز رخ می‌دهد که فرد نمی‌تواند راهبرد روشنی برای سازگاری با آن پیدا کند. در واقع فرد در ارزیابی و انتخاب راهبرد دچار خطا شده و نمی‌تواند خود را با تنش سازگار نماید. در چنین حالتی، درحالیکه در ظاهر و در سطح خودآگاه لذت بدست می‌آید از آنجا که لذت تولید شده مابه‌ازای تنش خود را نداشته، تنشی متناظر با آن در سطح ناخودآگاه تولید می‌شود که بصورت احساساتی نظیر عذاب وجدان، اضطراب و نارضایتی از خود نمود می‌یابد. این در حالیست که تنش اولیه که خوردن برای سازگاری با آن انتخاب شده بود، همچنان پابرجاست و بدین ترتیب خوردن نه تنها به کم شدن تنش نمی‌انجامد بلکه آنرا افزایش نیز می‌دهد. (سازوکارهای رها شدن انتقال‌دهنده‌های عصبی مربوط به دریافت غدا بسیار سخت‌افزاری و تکاملی هستند و انرژی مازاد بر نیاز تا آنجا که برای بقای دستگاه به یک خطر فوری تبدیل نشود، بعنوان تنش ارزیابی نمی‌شود)
بسته به اینکه تنش اولیه تا چه حد جدی و اضطراری باشد بقای موجود زنده نیز در رابطه با آن به خطر می‌افتد. همچنین ارزیابی وی از میزان لذت‌بخش بودن خوردن دستخوش تغییر شده و انتخاب آن بعنوان روش سازگاری با سایر تنش‌ها در آینده تحت تأثیر قرار می‌گیرد. 1

Sunday, February 26, 2006

The Mirror

The mirror you gave me is still there,
The smooth glittering surface
Badly unbroken,
Reflects with loyalty
A shattered image
Indifferently looking back
At a persistent illusion.

In a Sense, Innocence in Essence

Living in self denial,
The sentence of an eroneous trial,
The trial of an erronious sentence,
Methodically sans sense,
From the sinister sense of a sensual sin,
To the nascency of a sensational son,
And the symmetry of the cemetary,
And the lunacy of the sun,
And the solitude of the soul.

Monday, February 20, 2006

درستی، راستی، حقیقت

"Let's call a spade, a spade"

English Proverb

اگر بپذیریم که «زبان» یک دستگاه رمزگان برای داده‌های حسی ما است بطوریکه بر اساس الگوهای همانندی بین آن‌ها، برای هر مجموعه داده‌های حسی رمزی متناظر و یگانه تولید می‌کند، آنگاه «حقیقت» را می‌توان بعنوان بالا بودن میزان همانندی بین این داده‌ها و هم‌سان بودن رمز بکار رفته در ارتباط با آنان در نظر گرفت. از تعاریف فوق چنین می‌توان نتیجه گرفت که «حقیقت» (خود یکی از رمزهای درون دستگاه) بیش از هر چیز به ویژگی‌های دستگاه رمزگان یعنی سازوکار (الگوریتم یا تابع) رمزساز - و تطابق یک رمز خاص با آن وابسته است. برای مثال، وقتی می‌گوییم «برف سفید است.» حقیقت به این بستگی دارد که در دستگاه بخصوص ما رمزهای «برف»، «سفید» و «است» هر کدام به چه دسته‌ای از داده‌های حسی مرتبط می‌شوند و الگوی همانندی مابین داده‌هایی که در این مورد خاص به رمز درآمده‌اند، با داده‌های دیگری که همین رمز برایشان بکار می‌رود، چیست. بدون هر گونه یاری گرفتن از زبان می‌توان نشان داد که همة داده‌های مرتبط با رمز «سفید» الگویی از همانندی با یکدیگر را نشان می‌دهند که بر پایة ویژگی‌های ذاتی (اونتولوژیک یا وجودشناختی) خود، آنان را از همة داده‌های دیگر که با رمزهای متفاوتی نظير «سبز»، «عجیب» یا «خوابیدن» در ارتباطند، متمایز می‌سازد. نسبت دادن رشته‌هایی ساخت‌یافته از رمزها، به مجموعه‌هایی (کراندار و نامتناهی) از داده‌های حسی کارکرد اساسی این دستگاه رمزگان، یعنی زبان می‌باشد.

به لحاظ کارکردی صرف، در یک زبان ایده‌آل برای هر داده حسی یک و تنها یک رمز وجود دارد. بعبارت دیگر تابعی پوشا و یک‌به‌یک از داده‌ها به رمزها موجود است. چنین دستگاهی گرچه به تعریف ما 100% حقیقت دارد، در عین حال برای کاربردی که زبان برایش تکامل پیدا کرده 100% بی‌فایده است. بنابراین توصیف زبان تنها بر مبنای کارکرد (آنچه که انجام می‌دهد) کافی نیست و کاربرد زبان (هدف آنچه انجام می‌شود) نیز نقش زیربنایی در ویژگی‌های آن دارد.

شاید بتوان گفت یکی از مهمترین کاربردهای زبان، همسان‌سازی محتوای حافظه بین دو فرد از راه تبادل اطلاعات حاصل از داده‌های حسی باشد. با توجه به یگانه بودن داده‌های حسی برای هر فرد، یک زبان ایده‌آل هیچ کاربردی نخواهد داشت. بنابراین برای شدنی ساختن تبادل اطلاعات، ناگزیر باید تناظر یک‌به‌یک رمزها با داده‌های حسی (تک‌عضوی بودن مجموعة داده‌ حسی مرتبط با هر رمز) در یک زبان ایده‌آل را به نفع رمزهای مشترک و در نتیجه دارای ارزش تبادلی بین افراد در یک زبان نرمال، فدا کرد. بدین ترتیب، هر چه محتوای اطلاعاتی یک رمز (همسانی داده‌های متناظر با آن) بیشتر یا ساختار داده‌های حسی مربوط به آن پیچیده‌تر باشد، احتمال انتقال آن پایین‌تر و در عین حال ضریب خطا (تفاوت بین رمز و داده‌های حسی مربوط به آن در فرستنده و گیرنده) در صورت انتقال کمتر خواهد بود.

با توجه به اینکه داده‌های حسی در هر فرد یگانه و متفاوت با داده‌های هر فرد دیگر است، در صورت تناظر یک‌به‌یک بین رمز و داده حسی (با شدنی فرض کردن آن علی‌رغم پیوسته و بی‌‌پایان بودن این داده‌ها) انتقال اطلاعات ناممکن می‌گشت. زیرا در این صورت نه تنها هر رمزی تنها و تنها برای دادة حسی خود اعتبار می‌داشت، بلکه حتی با فرض همسان بودن 100% و بازدهی 100% سازوکار رمزساز نیز، همچنان داده‌های حسی مربوط به فرایند انتقال رمز (صرف نظر از نوع رسانة آن‌ها) به نحوی اجتناب‌ناپذیر با خود رمز و داده‌های رمز شده توسط آن تداخل کرده و آن‌را به نحوی برگشت‌ناپذیر و غیرقابل پیش‌بینی تغییر می‌دادند. (درست مشابه پدیده‌ای که هنگام مشاهدة ذرات کوچکتر از طول موج نور مرئی رخ می‌دهد. یا همانطور که اندازه‌گیری مکان و اندازه حرکت الکترون بطور همزمان و با دقت یکسان ناممکن است.)

بدین ترتیب، برای ممکن ساختن تبادل اطلاعات بین اعضای مختلف گونة انسان با در نظر گرفتن تفاوت بین داده‌های حسی، ناگزیر بایستی با مقداری از ابهام کنار آمد و تنها آن بخش از اطلاعات را در رمز باقی گذارد که انتقال آن‌ها واجد اهمیت است. برای مثال، رمز «سبز» تنها آن بخشی از اطلاعات داده حسی را منتقل می‌کند که مربوط به داده‌های بینایی از نظر قرار گرفتن در بخش خاصی از طیف مرئی می‌شود و در آن از سایر اطلاعات مانند شکل، ابعاد، فاصله، (سختی/نرمی و حرارت، حرکت) و ... برای همان دادة حسی خاص چشم‌پوشی شده. به لحاظ نظری با قرار دادن تعداد کافی از این رمز‌ها، می‌توان مقدار کافی از اطلاعات مفید را بدست آورد.

نسبی بودن حقیقت، بیان دیگری از آماری بودن و قراردادی بودن دامنة تغییرات تناظر رمزها با داده‌های حسی مربوط به آن‌هاست. در این صورت، کشف حقیقت عبارتست از ارزشیابی رمزها بر مبنای الگوی همانندی داده‌های مربوط به آن‌ها و هم‌سانی این ارتباط در سرتاسر هر دستگاه رمزگان بخصوص.

با همة این‌ها، آیا می‌توان بدون بکار بردن زبان، دریافت‌های حسی را سازماندهی کرد و اطلاعات بدست آمده از آن‌ها را توسعه داد؟ آیا می‌توان بدون زبان اندیشید؟ آیا می‌توان بدون بکار بردن زبان، دربارة زبان اندیشید؟ علاوه بر این، با توجه به پیچیده‌تر شدن ساختارهای چندگانه از داده‌های حسی برای کل گونة بشر طی دوران‌های تاریخی، و ناکارآمد شدن ساختارهای ساده‌تر، در مورد سیر تکاملی این دستگاه‌ رمزگان از لحاظ بالا رفتن پراکندگی، نایکپارچگی و در نتیجه واگرایی ساختارهای چندگانه از داده‌های حسی برای اعضای مختلف گونه، چه می‌توان گفت؟ آیا حدی برای این واگرایی وجود دارد و پیچیده شدن در نقطه‌ای متوقف می‌شود یا اینکه این واگرایی تا آنجا ادامه می‌یابد که در زمانی متناهی همانندی این ساختارهای چندگانه به صفر برسد؟ بنظر می‌رسد که چنین نخواهد شد و حدی برای این واگرایی وجود داشته باشد، گرچه دقیقاً نمی‌توان گفت که این حد کجاست.

Keywords: truth, language, coding system, data encoding (encryption), encryption algorithm (function), sensory data, multidimensional data structures, correspondence theory, coherence (consistence) theory, communication & information theory, preservation of code-data homogeneity in transaction, one to one correspondence between code & sensory data