درستی، راستی، حقیقت
English Proverb
اگر بپذیریم که «زبان» یک دستگاه رمزگان برای دادههای حسی ما است بطوریکه بر اساس الگوهای همانندی بین آنها، برای هر مجموعه دادههای حسی رمزی متناظر و یگانه تولید میکند، آنگاه «حقیقت» را میتوان بعنوان بالا بودن میزان همانندی بین این دادهها و همسان بودن رمز بکار رفته در ارتباط با آنان در نظر گرفت. از تعاریف فوق چنین میتوان نتیجه گرفت که «حقیقت» (خود یکی از رمزهای درون دستگاه) بیش از هر چیز به ویژگیهای دستگاه رمزگان – یعنی سازوکار (الگوریتم یا تابع) رمزساز - و تطابق یک رمز خاص با آن وابسته است. برای مثال، وقتی میگوییم «برف سفید است.» حقیقت به این بستگی دارد که در دستگاه بخصوص ما رمزهای «برف»، «سفید» و «است» هر کدام به چه دستهای از دادههای حسی مرتبط میشوند و الگوی همانندی مابین دادههایی که در این مورد خاص به رمز درآمدهاند، با دادههای دیگری که همین رمز برایشان بکار میرود، چیست. بدون هر گونه یاری گرفتن از زبان میتوان نشان داد که همة دادههای مرتبط با رمز «سفید» الگویی از همانندی با یکدیگر را نشان میدهند که بر پایة ویژگیهای ذاتی (اونتولوژیک یا وجودشناختی) خود، آنان را از همة دادههای دیگر که با رمزهای متفاوتی نظير «سبز»، «عجیب» یا «خوابیدن» در ارتباطند، متمایز میسازد. نسبت دادن رشتههایی ساختیافته از رمزها، به مجموعههایی (کراندار و نامتناهی) از دادههای حسی کارکرد اساسی این دستگاه رمزگان، یعنی زبان میباشد.
به لحاظ کارکردی صرف، در یک زبان ایدهآل برای هر داده حسی یک و تنها یک رمز وجود دارد. بعبارت دیگر تابعی پوشا و یکبهیک از دادهها به رمزها موجود است. چنین دستگاهی گرچه به تعریف ما 100% حقیقت دارد، در عین حال برای کاربردی که زبان برایش تکامل پیدا کرده 100% بیفایده است. بنابراین توصیف زبان تنها بر مبنای کارکرد (آنچه که انجام میدهد) کافی نیست و کاربرد زبان (هدف آنچه انجام میشود) نیز نقش زیربنایی در ویژگیهای آن دارد.
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین کاربردهای زبان، همسانسازی محتوای حافظه بین دو فرد از راه تبادل اطلاعات حاصل از دادههای حسی باشد. با توجه به یگانه بودن دادههای حسی برای هر فرد، یک زبان ایدهآل هیچ کاربردی نخواهد داشت. بنابراین برای شدنی ساختن تبادل اطلاعات، ناگزیر باید تناظر یکبهیک رمزها با دادههای حسی (تکعضوی بودن مجموعة داده حسی مرتبط با هر رمز) در یک زبان ایدهآل را به نفع رمزهای مشترک و در نتیجه دارای ارزش تبادلی بین افراد در یک زبان نرمال، فدا کرد. بدین ترتیب، هر چه محتوای اطلاعاتی یک رمز (همسانی دادههای متناظر با آن) بیشتر یا ساختار دادههای حسی مربوط به آن پیچیدهتر باشد، احتمال انتقال آن پایینتر و در عین حال ضریب خطا (تفاوت بین رمز و دادههای حسی مربوط به آن در فرستنده و گیرنده) در صورت انتقال کمتر خواهد بود.
با توجه به اینکه دادههای حسی در هر فرد یگانه و متفاوت با دادههای هر فرد دیگر است، در صورت تناظر یکبهیک بین رمز و داده حسی (با شدنی فرض کردن آن علیرغم پیوسته و بیپایان بودن این دادهها) انتقال اطلاعات ناممکن میگشت. زیرا در این صورت نه تنها هر رمزی تنها و تنها برای دادة حسی خود اعتبار میداشت، بلکه حتی با فرض همسان بودن 100% و بازدهی 100% سازوکار رمزساز نیز، همچنان دادههای حسی مربوط به فرایند انتقال رمز (صرف نظر از نوع رسانة آنها) به نحوی اجتنابناپذیر با خود رمز و دادههای رمز شده توسط آن تداخل کرده و آنرا به نحوی برگشتناپذیر و غیرقابل پیشبینی تغییر میدادند. (درست مشابه پدیدهای که هنگام مشاهدة ذرات کوچکتر از طول موج نور مرئی رخ میدهد. یا همانطور که اندازهگیری مکان و اندازه حرکت الکترون بطور همزمان و با دقت یکسان ناممکن است.)
بدین ترتیب، برای ممکن ساختن تبادل اطلاعات بین اعضای مختلف گونة انسان با در نظر گرفتن تفاوت بین دادههای حسی، ناگزیر بایستی با مقداری از ابهام کنار آمد و تنها آن بخش از اطلاعات را در رمز باقی گذارد که انتقال آنها واجد اهمیت است. برای مثال، رمز «سبز» تنها آن بخشی از اطلاعات داده حسی را منتقل میکند که مربوط به دادههای بینایی از نظر قرار گرفتن در بخش خاصی از طیف مرئی میشود و در آن از سایر اطلاعات مانند شکل، ابعاد، فاصله، (سختی/نرمی و حرارت، حرکت) و ... برای همان دادة حسی خاص چشمپوشی شده. به لحاظ نظری با قرار دادن تعداد کافی از این رمزها، میتوان مقدار کافی از اطلاعات مفید را بدست آورد.
نسبی بودن حقیقت، بیان دیگری از آماری بودن و قراردادی بودن دامنة تغییرات تناظر رمزها با دادههای حسی مربوط به آنهاست. در این صورت، کشف حقیقت عبارتست از ارزشیابی رمزها بر مبنای الگوی همانندی دادههای مربوط به آنها و همسانی این ارتباط در سرتاسر هر دستگاه رمزگان بخصوص.
با همة اینها، آیا میتوان بدون بکار بردن زبان، دریافتهای حسی را سازماندهی کرد و اطلاعات بدست آمده از آنها را توسعه داد؟ آیا میتوان بدون زبان اندیشید؟ آیا میتوان بدون بکار بردن زبان، دربارة زبان اندیشید؟ علاوه بر این، با توجه به پیچیدهتر شدن ساختارهای چندگانه از دادههای حسی برای کل گونة بشر طی دورانهای تاریخی، و ناکارآمد شدن ساختارهای سادهتر، در مورد سیر تکاملی این دستگاه رمزگان از لحاظ بالا رفتن پراکندگی، نایکپارچگی و در نتیجه واگرایی ساختارهای چندگانه از دادههای حسی برای اعضای مختلف گونه، چه میتوان گفت؟ آیا حدی برای این واگرایی وجود دارد و پیچیده شدن در نقطهای متوقف میشود یا اینکه این واگرایی تا آنجا ادامه مییابد که در زمانی متناهی همانندی این ساختارهای چندگانه به صفر برسد؟ بنظر میرسد که چنین نخواهد شد و حدی برای این واگرایی وجود داشته باشد، گرچه دقیقاً نمیتوان گفت که این حد کجاست.
Keywords: truth, language, coding system, data encoding (encryption), encryption algorithm (function), sensory data, multidimensional data structures, correspondence theory, coherence (consistence) theory, communication &
1 Comments:
vali zaban be rahati mitone farib bede. baraye darke haghighat, hich chiz sadegh tar az badan nist
Post a Comment
<< Home